روايتي از زنده به گور كردن اسراي زخمي ايران + اسناد

«روماديه ٦ » که فاضل در آن جاي گرفته بود ١٣ کمپ و هر کمپ هشت آسايشگاه داشت و ١٠٠ نفر در آسايشگاه زندگي ميكردند به طوري كه حتي براي خوابيدن نيز جايي نداشتند.
روزهاي اول اسارت حتي پتو هم نداشتند و مجبور بودند صبح را تا شب و شب را تا صبح بر روي کف سيماني آسايشگاه سر كنند. تا خبردار شدن نمايندگان صليب سرخ،آنان هر روز شکنجه عراقيها را تحمل ميکردند.
نبود امكانات بهداشت و درمان و کمبود غذا بيشترين کمبود احساس شده در اردوگاه بود. صبحانهشان يک تکه نان و آش بود. پنجشنبهها و جمعهها هم کلم و شغلم و پياز آبپز ميخوردند و بقيه روزها برنج، که براي هر نفر سه يا چهار قاشق بيشتر نميرسيد و گاهي اوقات آنقدر غذايشان بد بو بود که نصف شب همه بچهها دل پيچه ميگرفتند.
در اردوگاه تنها يک درمانگاه وجود داشت که از حداقل امکانات برخوردار بود. چند نفر از اسراي پزشك در آن جا کار ميکردند. آنها به خيلي از بچهها کمک ميکردند. داروها را از صليب سرخ تهيه ميکردند هرچند اجازه معاينه ايرانيها را نداشتند.
در اردوگاه، سپاهي،ارتشي و بسيجي جدا از همديگر نگه داشته ميشدند. اسراي باسواد به اسراي بيسواد درس ميدادند و فاضل که سواد نداشت توانست در طول اسارت توسط يکي از اسراي اهل تبريز خواندن و نوشتن ياد بگيرد. در اردوگاه از هر نژاد و قوميتي وجود داشت اما عراقيها بين عربها و غيره فرق ميگذاشتند.
فاضل ميگويد: ماه محرم بود و در داخل آسايشگاه سينهزني ميكرديم كه نگهبان عراقي متوجه شد و هرچه تذکر داد بچهها گوش ندادند. اسراي سه آسايشگاه همچنان سينه ميزدند که سربازان عراقي با باتوم وارد شدند و بعد از کتک کاري در را از پشت قفل کردند و سه شبانه روز بدون آب و غذا مانديم.
صليب سرخ پس از گذشت چهار ماه از اسارت اسامي اسرا را يادداشت کرد. در زمان حضور صليب سرخ وضعيت کمي بهتر ميشد و از شکنجه خبري نبود اما زماني که نمايندگان صليب سرخ ميرفتند دوباره آزار و اذيت شروع ميشد.
فاضل داداشي ميگويد: اول تا آخر اسارت آزار و اذيت و شکنجه بود و تا زمان آتش بس هر روز شکنجه ميشديم و به دليل اينکه نگهبانان جزو کساني بودند که پدر و يا برادر خود را در جنگ از دست داده بودند براي انتقام، هر روز ما را به محوطه برده و با کابل شكنجه ميكردند.
من در طول اسارتم نديدم کسي از اردوگاه فرار کند زيرا راه فراري نبود اما اسراي قديمي ميگفتند يک نفر از اين اردوگاه فرار کرده و به خاطر همين وقتي ماشين زباله ميآمد در زمان خروج آن را کاملاً ميگشتند. آنها ميگفتند مريم رجوي و مهدي ابريشمچي از سران منافقان براي تبليغ به اردوگاه آمده بودند اما نتوانسته بودند کاري بکنند.
زماني نگذشت که بچهها بدترين خبر دوران اسارت را شنيدند. آنها در محوطه قدم ميزدند که از بلندگوها خبر رحلت حضرت امام (ره) را شنيدند.
فاضل داداشي پس از تحمل ٢٥ ماه اسارت در حالي که در محوطه مشغول قدم زدن بود خبر تبادل اسرا را از بلندگو شنيد. ابتدا اسراي قديمي آزاد شدند و يک هفته نوبت به اردوگاه فاضل رسيد. فاضل در تاريخ ٣/٦/١٣٦٩ از مرز خسروي وارد ايران شد.